بعضی وقتها با خودم میگم: بلند پرواز بودن هم چیز بدی نیست، اگه مقصد پرواز جای بلندی باشه. بد نیست آدم توی دلش تا یه جایی پرواز کنه و بعد هم با پای عملش تا اونجا پر بکشه. چقدر قشنگ میشه آدم بلند پرواز بشه اونم برای یه پرواز بلند تا عرش. برای یه پرواز بلند تا صفا و معنویت، تا عشق، تا خدا...
من آدم بلند پرواز زیاد دیدم. یکی اون آدمی که نون شبش رو نداشت بخوره، اما دلش برای مسافرتهای خارجی لک زده بود. یکی اون دانشجویی که یه فصل درسش رو با جون ودل نمی خوند، اما وقتی مراسم استقبال از برنده های طلاهای المپیادها را می دید دلش ضعف می رفت و تو خیالاتش یه حلقه ی گل هم به گردن خودش مینداخت. یا اون یکی که خوردن وخوابیدن بزرگترین هنر زندگیش بود اما تو رؤیا هاش خودش رو یه ستاره ی سینمایی می دید.
اما من یه بلند پرواز میشناسم که خیلی ها می شناسن و خیلی ها نمی شناسنش . یه بلند پروازی که با هر کی رفیق شد مثل خودش بلند پرواز بود. بعضی هاشون پرواز کردن و بعضی هاشون موندن تا بلند پرواز کردن رو به دیگران یاد بدن.
داشتم می گفتم از یه بلند پرواز . یکی که وقتی نوشته هاش رو می خونی تا بلندای عشق پر می زنی . یه کسی که وقتی، از پرواز کردن دست شست که جلوی خدا زانو زد و خودش رو فدای خدا کرد.
می گفت:
خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد،
هیچ کس از غم ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد،
هیچ کس به من محبت نکند،
جز خدا کسی را نداشته باشم،
جز خدا به کسی پناه نبرم.
بلند پرواز بود که می خواست جز خدا کسی رو نداشته باشد، می خواست درد و بلای محبوب تموم وجودش رو آتیش بزنه و صدای حتی یه آخ هم از نهادش برنیاد.
خدایا!چه بنده های قشنگی داشتی.
بنده هایی که اگه ازشون می خواستی زندگی و هستی رو توی یه جمله خلاصه کنن فقط یه کلمه جوابت رو می دادن :خدا
بنده هایی که بلند پروازی هاشون فتح قله های ماده و دنیا نبود، فتح زمینهای سبز و خرم و دریاهای آبی این دنیا نبود .پرواز اونها تا رسیدن به مقام فی مَقعد صِدق عندَ مَلیک مُقتدر بود.
کاش منم توی کلاس این پرواز کرده ها می نشستم و پرواز کردن تا تو رو از اونا یاد می گرفتم.
بعضی وقتها با خودم میگم: بلند پرواز بودن هم چیز بدی نیست، اگه مقصد پرواز جای بلندی باشه. بد نیست آدم توی دلش تا یه جایی پرواز کنه و بعد هم با پای عملش تا اونجا پر بکشه. چقدر قشنگ میشه آدم بلند پرواز بشه اونم برای یه پرواز بلند تا عرش. برای یه پرواز بلند تا صفا و معنویت، تا عشق، تا خدا...
من آدم بلند پرواز زیاد دیدم. یکی اون آدمی که نون شبش رو نداشت بخوره، اما دلش برای مسافرتهای خارجی لک زده بود. یکی اون دانشجویی که یه فصل درسش رو با جون ودل نمی خوند، اما وقتی مراسم استقبال از برنده های طلاهای المپیادها را می دید دلش ضعف می رفت و تو خیالاتش یه حلقه ی گل هم به گردن خودش مینداخت. یا اون یکی که خوردن وخوابیدن بزرگترین هنر زندگیش بود اما تو رؤیا هاش خودش رو یه ستاره ی سینمایی می دید.
اما من یه بلند پرواز میشناسم که خیلی ها می شناسن و خیلی ها نمی شناسنش . یه بلند پروازی که با هر کی رفیق شد مثل خودش بلند پرواز بود. بعضی هاشون پرواز کردن و بعضی هاشون موندن تا بلند پرواز کردن رو به دیگران یاد بدن.
داشتم می گفتم از یه بلند پرواز . یکی که وقتی نوشته هاش رو می خونی تا بلندای عشق پر می زنی . یه کسی که وقتی، از پرواز کردن دست شست که جلوی خدا زانو زد و خودش رو فدای خدا کرد.
می گفت:
خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد،
هیچ کس از غم ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد،
هیچ کس به من محبت نکند،
جز خدا کسی را نداشته باشم،
جز خدا به کسی پناه نبرم.
بلند پرواز بود که می خواست جز خدا کسی رو نداشته باشد، می خواست درد و بلای محبوب تموم وجودش رو آتیش بزنه و صدای حتی یه آخ هم از نهادش برنیاد.
خدایا!چه بنده های قشنگی داشتی.
بنده هایی که اگه ازشون می خواستی زندگی و هستی رو توی یه جمله خلاصه کنن فقط یه کلمه جوابت رو می دادن :خدا
بنده هایی که بلند پروازی هاشون فتح قله های ماده و دنیا نبود، فتح زمینهای سبز و خرم و دریاهای آبی این دنیا نبود .پرواز اونها تا رسیدن به مقام فی مَقعد صِدق عندَ مَلیک مُقتدر بود.
کاش منم توی کلاس این پرواز کرده ها می نشستم و پرواز کردن تا تو رو از اونا یاد می گرفتم.